يزدان دي ال

ساخت وبلاگ
يزدان دي ال...
ما را در سایت يزدان دي ال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdfdfdf shokobaise بازدید : 269 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391 ساعت: 19:32

يزدان دي ال...
ما را در سایت يزدان دي ال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdfdfdf shokobaise بازدید : 301 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391 ساعت: 19:32

پرسیدم….

چطور ، بهتر زندگی کنم ؟

با کمی مکث جواب داد :

گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،

با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،

و بدون ترس برای آینده آماده شو .

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .

شک هایت را باور نکن ،

وهیچگاه به باورهایت شک نکن .

زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی .

پرسیدم ،

آخر …. ،

و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :

مهم این نیست که قشنگ باشی ،

قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .

کوچک باش و عاشق که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را ..

بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..

داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد وادامه داد

هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچراید ،

آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،

شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، که میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند ..

مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ،

مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ..

به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ،

که چین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد :

زلال باش …. ،‌ زلال باش …. ،

فرقی نمی کند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ،

زلال که باشی ، آسمان در تو پیداست

 ،

يزدان دي ال...
ما را در سایت يزدان دي ال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdfdfdf shokobaise بازدید : 283 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391 ساعت: 19:32

به دنبال خدا نگرد


خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد

خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد

خدا آنجاست
در جمع عزیزترینهایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آنجا نیست

او جایی است که همه شادند
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده
در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش
باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست

زندگی چالشی بزرگ است
مخاطره ای عظیم
فرصت یکه و یکتای زندگی را
نباید صرف چیزهای کم بها کرد
چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد
زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم
و سپیده دمان از آن بیرون می رویم
فقط یک چیزهایی اهمیت دارند
چیزهایی که وقت کوچ ما، از خانه بدن، با ما همراه باشند
همچون معرفت بر الله و به خود آیی

دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم
و با بی پروایی از آن درگذریم
دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم
سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند است
و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند
نگاهی تیره و یأس آلود دارند
آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند

خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:

آیا "زندگی" را "زندگی کرده ای"؟!

يزدان دي ال...
ما را در سایت يزدان دي ال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdfdfdf shokobaise بازدید : 238 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391 ساعت: 19:32

Easy is to dream every night

Difficult is to fight for a dream



خوابیدن در هر شب آسان است
ولی مبارزه با آن مشکل است


Easy is to show victory
Difficult is to assume defeat with dignity

 
نشان دادن یپروزی آسان است
قبول کردن شکست مشکل است


Easy is to admire a full moon
Difficult to see the other side

حظ کردن از یک ماه کامل آسان است
ولی دیدن طرف دیگر آن مشکل است


Easy is to stumble with a stone
Difficult is to get up

زمین خوردن با یک سنگ آسان است
ولی بلند شدن مشکل است


Easy is to enjoy life every day
Difficult to give its real value

لذت بردن از زندگی آسان است
ولی ارزش واقعی دادن به آن مشکل است


Easy is to promise something to someone
Difficult is to fulfill that promise

قول دادن بعضی چیز ها به بعضی افراد آسان است
ولی وفای به عهد مشکل است


Easy is to say we love
Difficult is to show it every day

گفتن اینکه ما عاشقیم آسان است
ولی نشان دادن مداوم آن مشکل است


Easy is to criticize others
Difficult is to improve oneself

انتقاد از دیگران آسان است
ولی خودسازی مشکل است


Easy is to make mistakes
Difficult is to lea from them

ایراد گیری از دیگران آسان است
عبرت گرفتن از آنها مشکل است


Easy is to weep for a lost love
Difficult is to take care of it so not to lose it

گریه کردن برای یک عشق دیرینه آسان است
ولی تلاش برای از دست نرفتن آن مشکل است


Easy is to think about improving
Difficult is to stop thinking it and put it into action

فکر کردن برای پیشرفت آسان است
متوقف کردن فکر و رویا و عمل به آن مشکل است


Easy is to think bad of others
Difficult is to give them the benefit of the doubt

فکر بد کردن در مورد دیگران آسان است
رها ساختن آنها از شک و دودلی مشکل است


Easy is to receive
Difficult is to give

دریافت کردن آسان است
اهدا کردن مشکل است


Easy to read this
Difficult to follow

خوندن این متن آسان است
ولی پیگیری آن مشکل است


Easy is keep the friendship with words
Difficult is to keep it with meanings

حفظ دوستی با کلمات آسان است
حفظ آن با مفهوم کلمات مشکل است

يزدان دي ال...
ما را در سایت يزدان دي ال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdfdfdf shokobaise بازدید : 269 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391 ساعت: 19:32

                               

        

«دنیا را بد ساخته اند»                                     

              

    کسی که دوستش داری دور است. دستانش برای تو نیست. صدایت را نمی شنود. احساست را نمی فهمد.کسی را دوست داری که نباید!

«دنیا را بد ساخته اند»،

   تنهایی ات غوغا می کند. در جشن تنهایی هایت فقط، مجال گریستن داری. در بی هدفی اشکهایت مهلت زندگی کردن.

و باید در تنهایی هایت شاد باشی و زندگی کنی. و برای کسی بمیری که نباید!

«دنیا را بد ساخته اند»،

   به کسانی که باید محبت نکنی و از آنها عشق نگیری.

در چشمان کسانی که باید عشق نبینی و آن را در قلب کسی بجویی که نباید و آروزیی کنی که نشاید!

«دنیا را بد ساخته اند»،

   هم دم و هم دل دور است و همان هایی که از آنها عشق نمی گیری نمی گذارند که باشد. تا تو در تنهایی با کسی هم دم نباشی و در آتشی بسوزی که نباید!

«دنیا را بد ساخته اند»،

   کسانی که نزدیک اند را نخواهی و به دوردست چشم بدوزی و سرابی را ببینی که برای بودنش باید که نباشی و بالاجبار برای کسی باشی که نباید و او هم نخواهد!

 خدایا!

تو که زیبایی. تو که قلبم از برای تو می تپد. تو که بهترینی!

این چه دنیایی است؟!

مهربان من! این چه حکمی است که برایم بریدی؟!

« بودنی که سخت تر از کویر است. »

ترکهایم را می بینی؟ تشنه ام!

      صدایم را می شنوی؟ ... می دانم. می شنوی ... خسته ام!

                   چشمهایم را می بینی؟ سو ندارد!

        دستهایم را لمس می کنی؟ سرد است. لرزان است!

می ترسم!!!

 و مثل همیشه گرمای عشقت، قطره های مانده ی وجودم را می گیرد. اشکهایم سرد است؛ ... از تنهایی می ترسم!!!

  خدایا! ... دنیا زشت است و تو زیبایی. آسمان که تنهایم گذاشت؛ تو مرا به حال خود وا نگذار! ...

 تشنه ام! از سیاهی شب می ترسم. جز دز تنهایی هایم آرام نمی گیرم و از تنهایی ها خسته شدم؛ می ترسم!!! 

                               ... « تو بمان با من تنها تو بمان

              

يزدان دي ال...
ما را در سایت يزدان دي ال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdfdfdf shokobaise بازدید : 297 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391 ساعت: 19:32

چشمانت را برای زندگی می خواهم

اسمت را برای دلخوشی می خواهم،

دلت را برای عاشقی می خواهم ،

صدایت را برای شادمانی می شنوم،

دستت را برای نوازش و،

                                              پایت را برای همراهی می خواهم،

عطرت را برای سر مستی می بویم،

خیالت را برای پرواز می خواهم،

و خودت را نیز برای ارامش...!!!

 

 

تاحالا شده از خودت متنفر بشی و احساس گناه ولت نکنه

واقعا من با خودم چی فکر کردم

عجب امیده بیخودی داشتم

اخه من کجا....تو کجا

من اصلا لیاقت تورو ندارم

اما بدون دلم بد جوری شیکست...یعنی من ادم بشو نیستم....

منی که دم از عاشقیه تو و امامات میزنم چرا به حرفات گوش نمیدم

خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدایـــــــــــــــــــــــــــــــــــا

میدونی خیلی خستم

میدونی چه حالی هستم

فقط یه سوال ،اخه مگه من جز تو کسیو دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!

خودت کمکم کن

قلبم به درد اومده

اخه تا کی باید بنده ی بدی باشم!!!!!!

خدایا فقط یه چیزی ازت می خوام

آدمــــــــــــــــــــــــــــم کــــــــــــــــــــــــــــــــــن

خدایا تا منو نبخشیدی از این دنیا نبر

میدونی که من خیلی می ترسم

اره من ترسوام،بزدلم....حرفیه؟!

خدایا...

خودت گفتی صدام کنید جوابتونو میدم

خیلی وقته دارم صدات میزنما

فقط یه نگاه..

جونه من..یه نگاه

يزدان دي ال...
ما را در سایت يزدان دي ال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdfdfdf shokobaise بازدید : 259 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391 ساعت: 19:32

چه بخوانم؟

           عشق، بی تفاوتی، یا نفرت؟!

 قلمم مست و زبانم قفل ... و دلم فریاد می زند؛

                                                  از تنهایی می ترسم!!!

 خدایا! دنیایت را بد ساخته ای!

                       بد، وارونه، تلخ، سخت ... شاید کافر شده ام...!

ماه!!!

چقدر دلم برایش تنگ است. ای کاش می تابید؛ ای کاش بود؛

  فقط ماه! بی ابر. بی غرور. ...

            فقط ماه بود و عشق بود و البته تنهایی!

      « عشق نه دوست داشتن »

خدایا! دنیایت بد ساخته ای.                ... از عشق هم گریزانم! ...

        « تو بدان این را تنها تو بدان »‌‌ ؛

                         ... از تنهایی می ترسم!!!

 

 

خدا هست

دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره خدا بود.

استاد پرسید :

 * آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟

-  کسی پاسخ نداد .استاد دوباره پرسید:

* آیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟

- دوباره کسی پاسخ نداد. استاد برای سومین بار پرسید:

* آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟

- برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد.

استاد با قاطعیت گفت: با این وصف خدا وجود ندارد .
دانشجویی اجازه خواست تا صحبت کند. استاد پذیرفت. دانشجو از جایش برخواست و از   همکلاسی هایش پرسید:

* آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟

- همه سکوت کردند.* آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟

- همچنان کسی چیزی نگفت.* آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟
-
وقتی برای سومین بار کسی پاسخی نداد، دانشجو چنین نتیجه گیری کردکه استادشان مغز ندارد

 

پيش از اينها فكر مي كردم خدا

خانه اي دارد كنار ابر ها

 مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتي از الماس خشتي از طلا

 پايه هاي برجش از عاج وبلور

 بر سر  تختي نشسته با غرور

 ماه برق كوچكي از تاج او

هر ستاره ، پولكي از تاج او

 اطلس پيراهن او ، آسمان

نقش روي  دامن او ،كهكشان

 رعد وبرق شب ، طنين خنده اش

سيل وطوفان ،نعره توفنده اش

 دكمه ي پيراهن او ، آفتا ب

برق تيغ خنجر او ماهتاب

 هيچ كس از جاي او آگاه نيست

هيچ كس را در حضورش راه نيست

 پيش از اينها خاطرم دلگير بود

از خدا در ذهنم اين تصوير بود

 آن خدا بي رحم بود و خشمگين

 خانه اش در آسمان ،دوراز زمين

 بود ،اما در ميان ما نبود

مهربان وساده وزيبا نبود

 در دل او دوستي جايي نداشت

مهرباني هيچ معنايي نداش

     هر چه مي پرسيدم، ازخود ، ازخدا 

از زمين ،از آسمان ،ازابرها

 زود مي گفتند :اين كار خداست

پرس  وجوازكاراو كاري خطاست

 هرچه مي پرسي ، جوابش آتش است

آب  اگر خوردي ، عذابش آتش است

 تا ببندي چشم ، كورت مي كند

تاشدي نزديك ، دورت مي كند

 كج گشودي دست ، سنگت مي كند  

كج  نهادي   پاي  ،  لنگت مي كند

 با همين قصه، دلم مشغول  بود

خوابهايم، خواب ديو وغول بود

 خواب مي ديدم كه غرق آتشم

در  دهان   اژدهاي   سركشم

 دردهان اژدهاي خشمگين

بر سرم  باران گرزآتشين

 محو مي شد نعره هايم، بي صدا 

در طنين خنده ي  خشم  خدا  ...

 نيت من ، درنماز و در دعا

ترس بود و وحشت ازخشم خدا

 هر چه مي كردم ،همه از ترس بود 

مثل از بر كردن يك درس بود

 مثل تمرين حساب هندسه

مثل تنبيه مدير مدرسه

 تلخ ،مثل خنده اي بي حوصله

سخت ، مثل حل صدها مسله

 مثل   تكليف  رياضي  سخت  بود

مثل صرف فعل ماضي سخت بود

 تا كه يك شب دست دردست پدر

راه  افتادم  به قصد   يك   سفر

 درميان راه ، در يك روستا

خانه اي ديدم ، خوب وآشنا

 زود پرسيدم : پدر، اينجا كجاست ؟

گفت ، اينجا خانه ي  خوب خداست!

  گفت :اينجا مي شود يك لحضه ماند

گوشه اي خلوت، نمازي ساده خواند

 با وضويي ، دست و رويي تازه كرد

با  دل  خود ، گفتگويي  تازه  كرد

 گفتمش ، پس آن خداي خشمگين

خانه اش اينجاست ؟ اينجا ، در زمين ؟

 گفت :آري ،خانه او بي رياست

فرشهايش از گليم  و بورياست

 مهربان وساده وبي كينه است

مثل نوري در دل آيينه است

 عادت او نيست خشم و دشمني

نام او نور و نشانش  روشني

 خشم ،نامي از نشانيهاي اوست

حالتي از مهرباني هاي اوست

 قهر او از آشتي ، شيرين تر است

مثل  قهر مهربان  مادر است

 دوستي را دوست ،  معني مي دهد 

قهرهم  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با دوست معني مي دهد

 هيچ كس با دشمن خود ، قهر نيست

قهري ا وهم نشان دوستي است...

 تازه فهميدم خدايم ،اين خداست

اين خداي مهربان وآشناست

 دوستي ، از من به من نزديك تر

از رگ گردن به من نزديك تر

 آن خداي پيش از اين را بار برد

نا م او را هم دلم از ياد برد

 آن خدا مثل خيال و خواب بود

چون حبابي ، نقش روي آب بود

 مي توانم بعد ازاين ، با اين خدا

دوست باشم ، دوست ،پاك وبي ريا

 مي توان با اين خدا پرواز كرد

سفره ي دل را برايش باز كرد

 مي توان درباره ي گل حرف زد

صاف وساده ، مثل بلبل  حرف زد

 چكه چكه مثل باران راز  گفت

با دو قطره ، صد هزاران راز گفت

 مي توان با او صميمي حرف زد

مثل ياران قديمي حرف زد

 مي توان تصنيفي از پرواز خواند

با   الفباي    سكوت  آواز   خواند

 مي توان مثل علفها حرف زد

با زباني بي الفبا حرف زد

 مي توان درباره ي هر چيز گفت

مي توان شعري خيال انگيز گفت

 

 مثل اين شعر روان وآشنا :

« پيش از اين ها فكر مي كردم خدا ...»

يزدان دي ال...
ما را در سایت يزدان دي ال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdfdfdf shokobaise بازدید : 268 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391 ساعت: 19:32

براي دوستان بسيار خوبم، شايد فردا دير باشد
روزي خانم معلمي از دانش آموزانش خواست که اسامي همکلاسي هايشان را بر روي دو ورق  کاغذ بنويسند و پس از نوشتن هر اسم يک خط فاصله قرار دهند .

سپس از آنها خواست که درباره قشنگترين چيزي که ميتوانند در مورد هرکدام از همکلاسي هايشان بگويند ، فکر کنند و در آن خط هاي خالي بنويسند .

بقيه وقت کلاس با انجام اين تکليف درسي گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از اتمام ،برگه هاي خود را به معلم تحويل داده ، کلاس را ترک کردند .

روز شنبه ، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه اي جداگانه نوشت ، وسپس تمام نظرات بچه هاي ديگر در مورد هر دانش آموز را در زير اسم آنها نوشت .

  روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحويل داد .

شادي خاصي کلاس را فرا گرفت . 

معلم اين زمزمه ها را از کلاس شنيد " واقعا ؟ "


 "من هرگز نمي دانستم که ديگران به وجود من اهميت مي دهند! "

   "من نمي دانستم که ديگران اينقدر مرا دوست دارند . "

  ديگر صحبتي ار آن برگه ها نشد . 

معلم نيز ندانست که آيا آنها بعد از کلاس با والدينشان در مورد موضوع کلاس به بحث وصحبت پرداختند يا نه ، به هر حال برايش مهم نبود .

 آن تکليف هدف معلم را بر آورده کرده بود .دانش آموزان از خود و تک تک همکلاسي هايشان راضي بودند  با گذشت سالها بچه هاي کلاس از يکديگر دورافتادند . چند سال بعد ، يکي از دانش آموزان «مارك» درجنگ ويتنام کشته شد و معلمش به همراه ساير دوستان در مراسم خاکسپاري او شرکت کرد .

 او تابحال ، يک سرباز ارتشي را در تابوت نديده بود ... پسر کشته شده، جوان خوش قيافه وبرازنده اي به نظر مي رسيد .

  کليسا مملو از دوستان سرباز بود. دوستانش با عبور از کنار تابوت وي ، مراسم وداع را بجا آوردند. معلم آخرين نفر در اين مراسم توديع بود .

 

به محض اينکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، يکي از سربازاني که مسئول حمل تابوت بود ، به سوي او آمد و پرسيد : " آيا شما معلم رياضي مارک نبوديد؟ "

  معلم با تکان دادن سر پاسخ داد : " چرا"

   سرباز ادامه داد : " مارک هميشه درصحبتهايش از شما ياد مي کرد . "پس از مراسم تدفين ، اکثر همکلاسي هايش براي صرف ناهار گرد هم آمدند . پدر و مادر مارک نيزکه در آنجا بودند ، آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با معلم مارک هستند .

پدر مارک در حاليکه کيف پولش را از جيبش بيرون مي کشيد ، به معلم گفت :"ما مي خواهيم چيزي را به شما نشان دهيم که فکر مي کنيم برايتان آشنا باشد. "او با دقت دو برگه کاغذ فرسوده دفتريادداشت که از ظاهرشان پيدا بود بارها وبارها تا خورده و با نواري به هم بسته شده بودند را از کيفش در آورد .

خانم معلم با يک نگاه آنها را شناخت. آن کاغذها ، هماني بودند که تمام خوبي هاي مارک از ديدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود .

 مادر مارک گفت : " از شما به خاطر کاري که انجام داديد متشکريم . همانطور که مي بينيد مارک آن را همانند گنجي نگه داشته است . "

 همکلاسي هاي سابق مارک دور هم جمع شدند .چارلي با کمرويي لبخند زد و گفت : " من هنوز ليست خودم را دارم . اون رو در کشوي بالاي ميزم گذاشتم. "

همسر چاک گفت : " چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسيمان بگذارم . "

 مارلين گفت : " من هم براي خودم را دارم .توي دفتر خاطراتم گذاشته ام . "

سپس ويکي ، کيفش را از ساک بيرون کشيد وليست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد و گفت :" اين هميشه با منه . . . . " . " من فکر نمي کنم که کسي ليستش را نگه نداشته باشد . "

  معلم با شنيدن حرف هاي شاگردانش ديگر طاقت نياورده ، گريه اش گرفت . او براي مارک و براي همه دوستانش که ديگر او را نمي ديدند ، گريه مي کرد .

سرنوشت انسانها در اين جامعه بقدري پيچيده است که ما فراموش مي کنيم اين زندگي روزي به پايان خواهد رسيد ، و هيچ يک از ما نمي داند که آن روز کي اتفاق خواهد افتاد .

 بنابراين به کساني که دوستشان داريد و به آنها توجه داريد بگوييد که برايتان مهم و با ارزشند ، قبل از آنکه براي گفتن دير شده باشد.

اگر شما آنقدر درگير کارهايتان هستيد که نمي توانيد چند دقيقه اي از وقتتان را صرف فرستادن اين پيغام براي ديگران کنيد ، به نظرشما اين اولين باري خواهد بودکه شما کوچکترين تلاشي براي ايجاد تغيير در روابط تان نکرديد ؟

هر چه به افراد بيشتري اين پيغام را بفرستيد ، دسترسي شما به آنهايي که اهميت بيشتري برايتان دارند ، بهتر و راحت تر خواهد بود .

 بياد داشته باشيد چيزي را درو خواهيد کرد که پيش از اين کاشته ايد

 

يزدان دي ال...
ما را در سایت يزدان دي ال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdfdfdf shokobaise بازدید : 251 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391 ساعت: 19:32

به رفتگر پنهانی پولی دادم

که کوچه ی تو را جارونزنـــد !!

آخر من هنوز از گوشه و کنار آن

خاطراتم را  جمع نکرده ام...

يزدان دي ال...
ما را در سایت يزدان دي ال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdfdfdf shokobaise بازدید : 299 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391 ساعت: 19:32

نــهصدایش را " نــازک " میکــرد ..

و نــهدستــانش را " آردی "

از کجــابایــد به گرگ بودنش شک میکــردم؟!!!!!!!

يزدان دي ال...
ما را در سایت يزدان دي ال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdfdfdf shokobaise بازدید : 265 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391 ساعت: 19:32

رئیس میگفت در کشورمان فقیر نداریم

کارتنی بیاورید تا بخوابم

میخواهم خواب ببینم که راست میگوید...

يزدان دي ال...
ما را در سایت يزدان دي ال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdfdfdf shokobaise بازدید : 274 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391 ساعت: 19:32


يزدان دي ال...
ما را در سایت يزدان دي ال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdfdfdf shokobaise بازدید : 309 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391 ساعت: 19:32

دوچرخه دیده بودم ...

سه چرخه هم دیدم ...

چهار چرخه هم دیدم ...

اما هیچ وقت نمیدانستم که  یک چرخه هم وجود دارد!!!

بهچشمای معصومش دقت کردی؟

 می ترسه همون یه چرخه رو هم ازش بگیرن.

گاهیوقت ها باید دردت بیاید تا بفهمی درد چیست

يزدان دي ال...
ما را در سایت يزدان دي ال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdfdfdf shokobaise بازدید : 267 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391 ساعت: 19:32


بعضی ها از کلاغ هم کمترند....

يزدان دي ال...
ما را در سایت يزدان دي ال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdfdfdf shokobaise بازدید : 268 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391 ساعت: 19:32

آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران

 می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده

 ای را نادیده میانگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد

 شدن غرورش را نشنوی، آنگاه کهخدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می

 گیری ، می خواهم بدانم،دستانت را بسویکدام آسمان دراز می کنی تا

 برای خوشبختی خودت دعا کنی؟

بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند؟

               طریقت بجز خدمت خلق نیست               به تسبیح و سجاده و دلق نیست

يزدان دي ال...
ما را در سایت يزدان دي ال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdfdfdf shokobaise بازدید : 293 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391 ساعت: 19:32

اگـر امـشب هم از حوالی دلم گذشتـی،

آهسته رد شو

غم را با هزار بدبختی خوابانده ام...

يزدان دي ال...
ما را در سایت يزدان دي ال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdfdfdf shokobaise بازدید : 251 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391 ساعت: 19:32

 

هنگامی که سفید پوستان به سرزمین ما آمدند

ما مزرعه و معدن داشتیم وآنان کتاب را در دست داشتند.

آنان به ماآموختند که چشمانمان را ببندیم و دعا کنیم .

وقتی چشم گشودیم ،کتاب مقدس در دستان ما بود

اما آنان مالک مزرعه و معدن ما بودند!

 یادمان باشد که چشم بسته دعا نکنیم..

يزدان دي ال...
ما را در سایت يزدان دي ال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdfdfdf shokobaise بازدید : 244 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391 ساعت: 19:32

همه ی آدمها برابرند.

اما ثروتمندان محترم ترند.!!!!!!

راستی تو نمیدونی چرا؟؟؟؟

يزدان دي ال...
ما را در سایت يزدان دي ال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdfdfdf shokobaise بازدید : 251 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391 ساعت: 19:32

قیمت تو به اندازه خواست توست،اگر خدا را بخواهی،قیمت تو بی نهایت است و اگر دنیا را بخواهی،قیمت تو همان است که خواسته ای رجبعلی خیاط

 

دین حق همین است که بالای منبرها گفته می شود،ولی دو چیز کم دارد:یکی اخلاص و دیگری،دوستی خدای متعال رجبعلی خیاط

 

هی نگو دلم اینطور می خواهد،ببین خدا چه می خواهد. رجبعلی خیاط

 

خدا همه عالم را برای شما و شما را برای خودش آفریده است.ببینید که چه مقام و منزلتی برای شما آفریده است. رجبعلی خیاط

 

قاشق برای خوردن غذل خوب است و فنجان برای چای نوشیدن و...انسان هم تنها برای آدم شدن خوب است. رجبعلی خیاط

 

مقدسها همه کارشان خوب است فقط باید منیت خود را با خدا عوض کنند. رجبعلی خیاط

 

اغلب مردم اظهار میدارند که ما امام زمان را از خودمان بیشتر دوست داری،حال که اینطور نیست زیرا اگر او را بیشتر از خود دوست داشته باشم،باید برای او کار کنیم،نه برای خود رجبعلی خیاط

 

اگر چشم برای خدا کند می شود(عین اللّه) و اگر گوش برای خدا کار کند می شود(اذن اللّه) و اگر دست برای خدا کار کند می شود(ید اللّه) تا می رسد به قلب انسان که جای خداست. رجبعلی خیاط

 

همه خودهای انسان از خودپرستی است.تا خداپرست نشوی به جایی نمی رسی. رجبعلی خیاط

 

فرهاد هر کلنگی که می زد به یاد شیرین و به عشق او بود.هر کاری انجام می دهی تا پایان کار،باید همین حال را داشته باشی.همه فکر و ذکرت باید خدا باشد،نه خود... رجبعلی خیاط

 

از کلمه (ما) بگذرید،آن جا که در کارها کلمه(من) و (ما) حکومت می کند،شرک است. رجبعلی خیاط

 

وقتی خدا را شناختی،هر چه می کنی باید خالصانه و عاشقانه باشد.حتی کمال خود را هم در نظر نگیر.نفس بسیار زیرک و پیچیده است و دست بردار نیست.به هر نحو شده میخواهد خود را وادار کند. رجبعلی خیاط

 

در هر نفس کشیدن،امتحانی است.ببین با انگیزه رحمانی آغاز می شود یا با انگیزه شیطانی آمیخته می گردد. رجبعلی خیاط

جملات حکیمانه


مطالب مرتبط:
شیخ رجبعلی خیاط کیست؟

 

يزدان دي ال...
ما را در سایت يزدان دي ال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fdfdfdf shokobaise بازدید : 305 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391 ساعت: 19:31